معرفی محصول:
نه حال طبیعی و نه کنترلی روی حرفهایش داشت. هامون اما مسخ نگاهش شد. برای لحظهای عصبانیتش از مستی شاران به کل از یادش رفت. هرچه میدید چشمهایش بود و لبهایی که کم کم رنگ میگرفت و از آن پریدگی و سرما فاصله میگرفت. دست شاران هنوز بند پیراهنش بود و او را به سمت خودش میکشید. هامون روی دو پا کنار تخت نشست تا شاید بتواند کمکش کند آن لباسهای بدن نمای خیس لعنتی را از تنش بیرون بکشد اما شاران فکر دیگری در سر داشت. هامون لباسهای خشک را روی تخت انداخت و ناچار به حرف آمد.
110,000 تومان