معرفی محصول:
اون وقت منو با خودش برد و بهم گفت که خودش دم در وا میایستد و نمیآد تو. آخه اگر شوهرش بفهمه پوست از سرش میکنه. بعدم گفت: " کاش عبرت گرفته باشه و سر عقل بیاد و دیگه از این کارها نکنه." اون روز رفتم نشستم پشت اون شیشه. آبجی اشرف بیرون ایستاد و با من نیومد تو. میترسیدم. خیلی شلوغ بود. قلبم همین جور تند و تند میزد. بعد یه دفعه از اون طرف صدا بلند شد. بعدشم یه زن اومد پشت شیشه. میگم یه زن. آخه اول مامانو نشناختم، ولی خودش بود. مامان بود. چقدر عوض شده بود، خدا. صورتش پرچین و چروک شده بود و چشاش گود افتاده بود. پیر پیر شده بود.
دلم خیلی براش سوخت. بغضم ترکید و زدم زیر گریه، "مامان!"
26,000 تومان