معرفی محصول:
دانههای ریز باران که حالا عجولانه به روی چهرهشان مینشست، حرارت و التهاب قلبهایشان را تعدیل میکرد. دستش را بالا برد و به کمک آوات از روی زمین بلند شد. نگاهش برای چند ثانیه به چشمان غبار گرفته او خیره ماند. هنوز دستش در دستان گرم و نیرومند او جا خوش کرده بود. هنوز ابرهای سمج آسمان در تکاپو بودند و خیال رفتن نداشتند و هنوز هم با همه تلخیهای روزگار، قلبش دیوانهوار برای بودن با او میتپید. ای کاش ساعتها کش میآمدند و این لحظهها را جاودانه میکردند. دستش بیاراده روی صورت روژان نشست و قطرههای باران را از روی گونههای تبدارش گرفت. موهای نمناک خرمایی رنگش را که مواج و رقصان از زیر شال طرحدارش بیرون ریخته بود از روی صورتش کنار زد و گفت:
...
102,000 تومان