معرفی محصول:
در میدان شاتله میخواست سوار مترو شود. درست زمان شلوغی مترو بود. نزدیک در خروجی واگن، چسبیده به هم ایستاده بودیم. در هر ایستگاه مسافران تازه دوباره سوار میشدیم. سرش را روی شانهام گذاشت و با لبخندی گفت: «هیچکس تو این شلوغی نمیتواند پیدایمان کند.»
در ایستگاه گاردونور با موج مسافرانی همراه شده بودیم که طرف قطارهای حومه شهر سرازیر میشدند. از راهرو ایستگاه گذشتیم. در سالن امانات، در صندوقی را باز کرد و چمدان چرمی سیاهی بیرون آورد. چمدان سنگین را میکشیدم دنبال خودم و فکر میکردم داخلش چیزی به غیر از لباس است.
48,000 تومان