معرفی محصول:
سعی کرد از جا بلند شود، زانوهایش میلرزید. گلویش هم خشک شده بود. روی زمین خزید. باید خودش را میرساند به آسانسور. نمیفهمید چه اتفاقی افتاده، ولی فکر میکرد هرچه بوده کم از معجزه نداشته.
گربه هنوز در پارکینگ بود و با چشمهای خاکستری نگاهش میکرد! به گربه لبخند زد. انگار او نشانه یک معجزه بود!
پاکشان رسید پای آسانسور و وقتی در آن باز شد مردی با انیفرم سبزرنگ از آن بیرون آمد.
داد زد: دختره اینجاست. بیایید.
معجزه اتفاق افتاده بود! فقط توانست پلک روی هم بگذارد و دوباره دنیا پیش چشمهایش سیاه شد. اما اینبار در قعر آسودگی غرق شده بود!
110,000 تومان