عشق، چشم را میبندد و اعتماد میآفریند تا آنجا که دیگر حتی خطوط قرمز جامعه و سنت درست یا نادرست، جایی برای ابراز وجود ندارد.
چیزهایی هست که خواهی نخواهی تو را در چارچوبی قرار میدهد به نام رسوم غل و زنجیرت میکند و بیدفاع رها میسازد که یا باید تن دردهی، یا بگریزی و شاید مجبور شوی دیگر خودت نباشی فقط برای فرار و رهایی از خواست دیگران!
عشق چشم را باز میکند اما با تردید حالا دیگر آن دخترک ساده بیدست و پا نیستی اکنون برای عشق هم دلیلی میخواهی غیر از لرزیدن بیحساب دل همچون نوجوانی!
دیگر عشق را بیدریغ به پای دیگری نخواهی ریخت دیگر یاد گرفتهای که عشق بیدریغ، هزار دلیل میخواهد و نیازمند مرور زمان است و پس دادن آزمون!
عشق، چشم را کور میکند و دل را روشن فقط باید یاد گرفت که نگاه و لبخندی از سر عشق کی و کجا باید عرضه شود چه کسی را باید درست دید و چه هنگام لبخندی بر لب آورد؟!