آخرین نشان مردی (مجموعه داستان)
معرفی محصول:
همهچیز از همان ماجرای چند روز پیش شروع شد. دختر خانمی که ما اصلا نجاتش ندادیم اما دوست داشت ما را قهرمان بداند، اسمش آتنا بود و از مامان شماره گرفته بود. دو روز پیش مادر آتنا تماس گرفت و از مامان تشکر کرد. مامان هم مدام لابهلای حرفهایش چشمکی به من میزد و میگفت: «راستش ما که کاری نکردیم؛ همهش کار حامد جان بود که اتفاقا الان داره پایاننامهشو مینویسه.» مامان گوشی را قطع کرد لبخندی زد و گفت: «حامد، باور کن ازت خیلی خوششون اومده.» من که در این شرایط بیشتر میپسندم که استاد راهنماها و داورهای دفاع از پایاننامه از من خوششان بیاید تا بدون ایراد گرفتنها اجازه بدهند دفاع کنم، ترجیح میدهم چیزی نگویم. از همان لحظه بابا و مامان به طور مستقیم و غیرمستقیم میخواهند به من پیام بدهند. مثلا بابا موقعی نماز بعضی جاهای قنوت را عمدا با صدای بلندی میگوید: «ربنا آتنا فیالدنیا حسنه...»
25,000 تومان