معرفی محصول:
ظهر روزی از ماه اوت، در حالی که با دوستانش گلدوزی میکرد، حضور کسی را در نزدیکی خانهاش حس کرد. لازم نبود سرش را بلند کند تا بداند که آمده. به من گفت: «چاق شده بود، موهایش بفهمی نفهمی ریخته بود، برای نزدیک دیدن محتاج عینک بود. اما خودش بود. به خداوندی خدا، خودش بود!» دیوانه شده بود. حتما مرد هم فکر کرده بود که او هم پیر شده. اما مرد، بر خلاف دختر، فاقد ذخیره عشقی بود که باعث تحمل میشد. پیراهنش از عرق خیس بود، مثل همان بار اول روز جشن خیریه، همان کمربند و همان کیفهای چرمی درزشکافته سگگ نقرهای را داشت. بایار دو سان رومان بی اینکه به باقی کسانی که گلدوزی میکردند و مبهوت مانده بودند، اهمیتی بدهد، یک قدم جلو آمد، کیفهایش را روی چرخ خیاطی انداخت و گفت: ـ خب، من آمدم.
31,000 تومان