معرفی محصول:
آفتاب گرم میتابید، ماهی سیاه کوچولو گرمی سوزان آفتاب را بر پشت خود حس میکرد و لذت میبرد. آرام و خوش، در سطح دریا شنا میکرد و به خودش میگفت:
"مرگ خیلی آسان میتواند الآن به سراغ من بیاید؛ اما من تا میتوانم زندگی کنم، نباید به پیش باز مرگ بروم. البته اگر یک وقت ناچار با مرگ روبرو شدم که میشوم، مهم نیست؛ مهم این است که زندگی یا مرگ من، چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد..."
ماهی سیاه کوچولو نتوانست فکر و خیالش را بیشتر از این دنبال کند؛ ماهیخوار آمد و او را برداشت و برد. ماهی سیاه کوچولو لای منقار دراز ماهیخوار، دست و پا میزد، اما نمیتوانست خودش را نجات بدهد. ماهیخوار کمرگاه او را چنان سفت و سخت گرفته بود که داشت جانش...
30,000 تومان
25,500 تومان