معرفی محصول:
این حکایت درباره مردی است که همه روز را در یک بازار پرهیاهو کار میکرد. به همین دلیل هر روز صبح، هنگام طلوع خورشید به تنهایی کنار ساحل میرفت. به موجهایی که به سوی ماسهها میآمدند و در کنار آنها گم میشدند و به کران تا کران دریا چشم میدوخت و هماهنگ با نوای آب به نیایش میپرداخت. تنهایی او دیری نپایید... این کتاب زیبا، شما را در انجام این کار و رسیدن به ایمان، عشق و شادی حقیقی یاری میرساند و آنگاه درمییابید که اندیشیدن به غذا، لذت و قدرت، چشمان را کمسو، احساس را پریشان، افکار را محدود و قلب را سخت میکند.
120,000 تومان
102,000 تومان