کوهات بهطور خاصی تحتتأثیر هنرمندان و متفکرانی بود که به اثرات تغییرات سریع فناوری و ناپیوستگیهای زندگی اجتماعی قرن بیستم توجه داشتند، زیرا که نتیجۀ آن، حس ازخودبیگانگی، چندپارگی و تنهایی؛ و متعاقب آن، جستجوی معنای جدید و سرزندگی بود. بهخصوص، او بهشدت تحتتأثیر هنرمندان، نویسندگان و موسیقیدانان قرن بیستم بود که چندپارگی خویشتن را توصیف میکردند. نقاشان سبک کوبیسم پیکاسو و براک و رماننویسانی مانند توماس مان در رمان مرگ در ونیز و بهویژه کافکا با رمانهای مسخ و محاکمه نمونهای از روح زمانهای هستند که دیدگاه کوهات دربارۀ ماهیت انسان را متأثر ساختهاند (میشل و بلاک 1995). انسان تراژیک به همان اندازه کانون اندیشۀ کوهات بود که انسان گناهکار برای فروید بود. در نگاه روانشناسی خویشتن کوهات (1977)، انسان بهواسطۀ اشتیاق به ابراز و تحقق برنامۀ هستهای خود برای به انجام رساندن اهداف و زندگی کردن بر اساس آرمانها خود، انگیخته میشود. او باور داشت که غالب ما به خاطر فقدان تجربۀ ابژۀ خویشتن، تقدیرمان شکست این تلاشها و از این رو شایستۀ عنوان انسان تراژیک است. کوهات معتقد بود که دیدگاه فروید در مورد انسان نمیتواند این وضعیت بغرنج، یعنی «یأس بدون احساس گناه» فردی را که در اواخر میانسالی متوجه میشود که آرمانها و بلندپروازیهای درونی خویشتن هستهای خود را محقق نساخته است، روشن کند. استفان میچل و مارگارت بلک قیاس بین دیدگاه کوهات و فروید در مورد تجربۀ انسانی را به شیوایی بیان کردند: «کوهات بر فضای آسیبزنندۀ مزمن محیط انسانی کودکی بیمار تأکید دارد، نه بر انگیزههای بدوی برخاسته از درون. در واقع او تلاشهای آرزومندانۀ بیمار برای محافظت از خود را توصیف کرد، نه مسیرهای زیرکانهاش برای کسب ارضای تمایلات ممنوعه» (1995:163).