شوخی با نظامیها (مجموعه داستان)
معرفی محصول:
«پدر و مادرم مردند بدون اینکه لبحند مرا ببینند. آن زمان دیگر نوجوان بودم. یادم میآید مادرم در حالی که در بستر مرگ بود به من التماس میکرد لبخند بزنم، نفسهای آخرش را میکشید و میگفت: بزار لبخندت رو ببینم. این آخرین خواستهایه که توی زندگیم دارم. آن لحظه اصلا نمیتوانستم لبخند بزنم. درست است، من اصلا سعی نکردم، چون در آن وضعیت اصلا نمیتوانستم بخندم، من فهمیده بودم این قراری که با خودم گذاشتهام کار غیرممکنی است. آرزو داشتم بتوانم در آن موقعیت خنده را از یکی از همسایهها قرض بگیرم، دلم میخواست میتوانستم بروم جلوی خانه کسی در بزنم، و وقتی در را باز کرد و لبخند زد، لبخند را از چهرهاش بکنم و روی صورت خودم بچسبانم و پیش مادرم برگردم.»
28,000 تومان