با شب یکشنبه (مجموعه داستان)
معرفی محصول:
چشمم میماند به کشش انگشتهای بالای سرم تا کمکم سایه دستهایی را میدیدم که به روی دیوار میرفت و میآمد. چند شب از این سایهبازی گذشته بود که دیدم رختهایم را به هم ریختهاند. تازه سر شب بود و از گشت و گذار برگشته بودم. هر تکهای از جامه شلوارهایم در جایی افتاده بود. اول که آنها را دیدم توی خاک و گچ لگدکوبشده، از دلم گذشت که اینها رختهای همان کسی است که نرسیده بوده مالهای به دیوار پستو بکشد. دلم گرفت برای او که از ترس یا چیزی دیگر، نرسیده بوده که کیسه جامه شلوارش را با خود ببرد. آنها را یکی یکی از لای آجرها و کپههای گل و گچ بیرون میکشیدم که جامه شلوارهای خودم را در میان آنها دیدم. آنها را تا کردم توی کیسهام گذاشتم. تکه چرمی داشتم که پیه بز لای آن پیچیده بودم. دیده بودند که هر شب پیه بز میمالیدم به پاشنه پا و کنده زانویم. این را هم پرت کرده بودند. برای همین، کنده صدایم میکردند. از آن روز که پیه و تکه چرم را دیدند گفتند که من جادو میکنم.
10,000 تومان