آن روی سکه (آنچه از بیمارانم آموختم)
معرفی محصول:
میتوانستم آقای رستون را تصور کنم که با شانههای افتاده روی لبه تختش نشسته و تفنگ را در دستش نگاه داشته. احتمالا چند باری تفنگ را به طرف سرش بالا برده و هر بار موفق نشده کار را به پایان برساند. بعد لوله تفنگ را داخل دهانش گذاشته سرمای فلزی آن را به سرعت با لبهای خشک و ترک برداشتهاش حس کرده و لوله تفنگ در نرمی بین لب و زبانش جای گرفته. تصور میکردم احتمالا زمانی که لوله تفنگ را در دهانش احساس کرده وحشت کرده و به خود لرزیده و بعد تفنگ را از دهانش بیرون آورده و در کشوی کمد کنار تخت گذاشته و در کشو را هم محکم بسته است. صدایش شکوهآمیز و سوزناک اما حاکی از تسلیم بود چرا باید به این زندگی ادامه دهم؟ نمیتوانم راه بروم همسرم حاضر نیست با من حرف بزند هیچ کاری نمیتوانم بکنم. هدف از این زندگی چیست؟ ماتم رده به من خیره شد و ادامه داد شما به من بگویید. این جمله او هم التماسی عاجرانه و هم درخواستی برای پاسخ بود. جملات ساده اش در فضای میان من و او محو شد و من ناگهان احساس کردم چیزی برای گفتن ندارم. بدون زره پزشکیام که از من محافظت کند من فقط یک انسان بودم در برابر انسانی دیگر که در پاسخ به سوالش کم آورده بودم. هدف چه بود؟ چه انگیزهای داشت تا به زندگی ادامه دهد؟ نتوانستم دلیلی برای او بیان کنم.
190,000 تومان
161,500 تومان