آفتاب بیغروب (مجموعه داستان)
معرفی محصول:
این پیشآمدها ظاهرا هیچ تاثیری در زندگانی عبداله نداشت. مثل همان وقتی که به مکتب میرفت صبحها برمیخاست. بعد از این که دست و رویش را میشست و چایش را میخورد به دکان میرفت. با این که دکانش نزدیک به منزل بود ناهار را در همانجا صرف میکرد و باز یکی دو ساعت از شب گذشته به خانه برمیگشت.
اما این رفت و آمدهای منظم و متوالی کمکم ترسی در دل او ایجاد میکرد. اغلب دیده میشد که حیرتزده سر راهش مقابل دکانها میایستد یا در کوچهها توقف میکند...
26,000 تومان