معرفی محصول:
دیروقت بود که آرامیس وارد زندان باستیل شد. این زندان، مشهورترین زندان فرانسه بود و او برای ملاقات با یکی از زندانیان به آنجا رفته بود. آرامیس گفت: میخواهم تنها با او حرف بزنم.
او فانوس نگهبان را گرفت و به داخل سلول زندانی قدم گذاشت. سپس، با اشاره به نگهبان گفت که در را ببندد. زیر پنجره کوچک سلول، مردی جوان روی تختی دراز کشیده بود، در حالی که نیمی از صورت او زیر بازوهایش پنهان بود. آرامیس روی صندلی کنار تخت او نشست. مرد جوان سرش را بلند کرد و با لحنی سرد اما قاطع گفت: از من چه میخواهی؟
4,500 تومان