آیا چیزی بیش از آنچه به دست آورده بودم میخواستم؟ نمیدانم... اگر دلدار نبودم، از دوست بیشتر بودم، از برادر بیشتر بودم، درختی بودم که پیچک بینوا به آن پناه میبرد، نهری بودم که زورق پولین را با جریانم میبردم، آفتابی بودم که بر او روشنایی میتابید؛ هر چه از او مانده بود بهمدد من وجود داشت و چهبسا طولی نمیکشید که آنچه بهلطف من وجود داشت سهم خودم میشد.