معرفی محصول:
وقتی دختر به بالاترین نقطه جاده بارونز قدیم رسید، خورشید زیر خط افق ناپدید شد. شب شده بود و هنوز پمج کیلومتر دیگر باید میرفت.
هوای اینجا موقع گرگ و میش آبی میشد، ارغوانی و سرد، با نوری که جزئیات را چنان تیره میکرد که انگار آدم چیزها را از بین دود نگاه میکرد. دختر با چشمهایی نیمهباز به جادهای که از آن بالا آمده بود نیمنگاهی انداخت. نسیم موهایش را پریشان میکرد و از پارچه نازک یقهاش به داخل میخزید؛ ولی او ندیده بود کسی دنبالش کند.
با این حال با خودش فکر کرد: «سریعتر.»
54,000 تومان