معرفی محصول:
محمود و لیلی میچرخیدند تا اینکه محمود گفت: «اینجا لیلی، بیا اینجاست.» قالی را کنار زد و دری نمایان شد که به سرداب منتهی میشد. محمود در را باز کرد تا در تاریکی راهی به سرداب بیابد. محمود ار محمد خواست چراغی بیاورد، اما لیلی منتظر نماند، نور موبایلش را روشن کرد و پایین رفت. در عین ناباوری دید زنی در گوشهای خوابیده. زنی دیگر هم آنجا بود که دختربچهای در آغوش داشت و وحشتزده به او مینگریست.
20,000 تومان