معرفی محصول:
... از جا بلند شد و بدون کلمهای حرف از اتاق بیرون رفت. نمیدانم چرا، ولی از آن همه سر به راهی دلم سوخت. میخواستم به دنبالش بروم، با او حرف بزنم... دلم میخواست پیشش بروم و خودم را در آغوشش بیاندارم، درست مثل موقعی که او کوچک بود و بدن لختش را در آغوش من میانداخت.
اما خستگی امانم را بریده بود. از رفتن و خوابیدن تو خبری نبود... در اتاق میچرخیدی و کشوهای قفسهها را باز و بسته میکردی. به هر حال چشمان من سنگینتر میشد. به خودم میگفتم: «بیخودی دلواپسی، فردایی هم هست.» چشمانم بسته شد و خوابم برد. آخرین خواب مادرانه.
12,000 تومان