خانه انار (مجموعه داستان)
معرفی محصول:
روز تولد اینفانت بود. او فقط دوازده سال داشت. خورشید در باغهای قصر میدرخشید. با اینکه او شاهزدهای واقعی بود و دختر پادشاه اسپانیا، هر سال تنها یک تولد داشت، درست مثل بچههای فقرا. از اینرو برای همه مردم از اهمیت زیادی برخوردار بود که او در این مناسبت، روز بسیار خوبی را سپری کند؛ و به راستی روز بسیار خوبی بود. لالههای بلند همچون صفهای طولانی سربازان مرتب بر شاخههایشان ایستاده بودند و جسورانه از داخل علفزار به گلهای رز نگاه میکردند و میگفتند: ”ما به اندازه شما زیبا هستیم.” پروانههای بنفش با گردههای طلایی روی بالهایشان به این طرف و آن طرف پرواز میکردند و از یک گل به گلی دیگر مینشستند. مارمولکهای کوچک از شکاف دیوارها بیرون میخزیدند و در روشنایی نور خورشید حمام آفتاب میگرفتند، انارها از شدت گرما میترکیدند و شکاف برمیداشتند و قلبهای قرمز و خونین خود را به نمایش میگذاشتند. حتی لیموهای زرد رنگپریده که به تعداد زیاد از داربست چوبی و در ردیف طاقهای تیره سقف آویزان شده بودند به نظر میرسید که از نور شگفتانگیز خورشید رنگ تازهای یافتهاند. درختان مگنولیا شکوفههای دایره مانند و سفید خود را باز کرده بودند و هوا را از عطری شیرین آغشته بودند...
15,000 تومان