آدولف هیتلر و نقش من در سقوطش
معرفی محصول:
سوم سپتامبر 1939. آخرین دقایق صلح رو به پایان بود. من و پدرم نشسته بودیم و مادرم را در حال حفر پناهگاه تماشا میکردیم. پدرم گفت: مادرت زن کوچولوی بینظیریه، پسرم.» و من اضافه کردم: «و هر روزم داره کوچولوتر میشه.» دو دقیقه بعد، مردی به نام چمبرلین که تقلید صدای نخست وزیر را میکرد، توی رادیو حرف زد: «ما امروز از ساعت 11، با المان وارد جنگ میشویم.» (از ما گفتنش خیلی حال کردم.)...
31,500 تومان