یوکو تسوشیما


تولیدکننده

بازه‌ی قیمت (تومان)

از

تا

مرتب‌سازی
تعداد تصاویر
قلمرو نور (مجموعه داستان)
  • 43,000 تومان
  • با تخفیف: 43,000 تومان
زنی که عاشق نور بود
  • 30,000 تومان
  • با تخفیف: 30,000 تومان

قلمرو نور (مجموعه داستان)

  • 43,000 تومان

تنها ایستاده بودم، ناگهان متوجه نگاه رهگذران شدم و سراسیمه نگاهم را به شاخه‌های نارون دوختم. احساس سرگیجه داشتم. مطمئن نبودم چه کرده‌ام. از فرزندم می‌ترسیدم؛ آن ترس که هنوز هم می‌توانم در خودم احساسش کنم، تمام چیزی بود که می‌شناختم. من اینجا بودم؛ مادری که سعی داشت پدر فرزندش را از او بگیرد. مادری که بدون هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای، کودکش را با نادیده گرفتن پدرش به طرف خودش می‌کشید. صدایش را می‌شنیدم: «خب به من بگو ببینم، چی باعث شده تو فکر کنی که از من سرپرست بهتری هستی؟» و من هیچ جوابی نداشتم.

زنی که عاشق نور بود

  • 30,000 تومان

همان‌طور به پرسه زدن ادامه می‌دادم و با خود فکر می‌کردم که چطور بیشتر این آدم‌ها نویسنده‌های مشهوری بودند که مدام کتاب‌هایشان را به هم تقدیم می‌کردند. بیشتر بچه‌هایی که روزها با سر و صدا، آن اطراف می‌دویدند و بازی می‌کردند، شعرها و داستان‌هایی داشتند که والدینشان به آنها تقدیم کرده بودند و می‌توانستم حدس بزنم که فقط بعضی‌هایشان آن کتاب‌ها را خوانده بودند. مثل زن‌های مسنی که هر شب بعد از شام ساعت‌ها با هم حرف می‌زدند. می‌دانستم که به جز تعداد خیلی کمی از آنها دیگر به عنوان دخترهای جذاب با کفش‌های پاشنه بلند، تحت اسامی مثل دال، واو یا نون یا حتی اسم کوچکشان در کتاب‌ها یاد نمی‌شد. البته گاهی هم قضیه برعکس بود و گاهی هم زن‌ها در کتاب‌هایشان از مردها با پوشش معماوار حرف اول اسمشان یاد می‌کردند. ولی این مورد آخر کمتر اتفاق می‌افتاد. طبق یک قانون نانوشته این مردها همگی ناراحتی مزمن معده داشتند و در اتاق غذاخوری از رژیم‌های خاص پیروی می‌کردند. بعضی شب‌ها هم می‌رفتم پست‌خانه، به این امید که خط مسکو باز باشد و بتوانم به لیدا اسنیگنا تلفن کنم، اما تلفن‌ها اغلب اشغال بودند. فقط در صورتی می‌توانستی با اطمینان تلفن کنی که از روز قبلش نوبت می‌گرفتی. لیدا زن جوانی بود که در مسکو ملاقات کردم، آن روز غم‌انگیزی هم که مسکو را به سمت ریگا ترک کرده بودم، با من به ایستگاه قطار آمده بود. قبل از حرکت قطار روی سکوهای خیس از باران قدم زدیم، زوج های مسافر زیادی توی ایستگاه بودند. او در حالی که سعی می‌کرد به چشم‌های من نگاه نکند، گفته بود برایش سخت است که با خارجی‌ها وقت بگذراند، به خصوص خارجی‌های اهل کشورهای خیلی دور ...

صفحه‌ی 1