جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
(داستان های نروژی،قرن 20م،برنده نوبل ادبیات)
(داستانهای نروژی،قرن 20م)
(داستان های نروژی،قرن 20م)
زن: من باید میرفتم! مرد: تنهایی رو دوست ندارم. نمیخوام تنها باشم. زن: هوم... مرد: دوست ندارم یهو میذاری میری! زن: من باید میرفتم... باید میرفتم.
در عمارت قدیمی مشرف به آبدرهها، سیگنه دراز کشیده روی راحتی و یاد بیست و سه سال قبلتر را میکند. یاد همان شب توفاتی اواخر نوامبر که ایستاده بود منتظر پشت پنجره تا آسله برگردد، شوهرش، که قایق را برداشته بود و به آب زده بود و دیگر برنگشته بود.
نمرده بودم و زنده نیز نبودم. بیندیش! چهگونه بودهام من رها ز هر دو بودهام...
نمایشنامه آزادی ماجرای زنی است که با اصرار خود برای رهایی از قید و بندهای زندگی خانوادگی از همسرش جدا میشود و به رؤیای آزادی خود میرسد. اما بعد از مدتی آزادی را در قیود خانوادگی مییابد و زمانی که نزد شوهرش برمیگردد و از او میخواهد که مانند گذشته در قید و بند زندگی خانوادگی قرار گیرد، همسر جدید مرد وارد میشود و زن خانه را ترک میکند. در این کتاب دو نمایشنامه دیگر به نامهای «بنفش» و «شاهکلا» به تصویر کشیده شده است.
خوشحالم میبینمت دوباره. بعد این همه سال. واای خیلی گذشته. سالهای ساله. آره، باید گفت سالهای ساله که ندیدمت. زمان سریع میگذره، بدجوری سریع، جوری که حسش نمیکنم. ولی دیدار تو خوب بود. از دیدنت خوشحالم. کاش تو هم از دیدن پدر پیرت خوشحال باشی.
زن جوان انگار نباید میپرسیدم. مرد جوان چیزی نشده واسه چی میپرسی؟ زن جوان نمیدونم، به نظر میرسه خیلی آرومی. حرف نمیزنی. توی خودتی انگار. مرد جوان نه چیزیم نیست، چرا مرتب میپرسی؟ زن جوان دیگه از بودن با من خوشحال نیستی مرد جوان چرا خوشحالم
این مجموعه شامل در نمایشنامه با نامهای "نوازنده" و "عصر" است. نمایشنامهی اول که در قالب منظوم فراهم آمده است. داستان زندگی نوازندهی گیتاری است که با امید به سکهی رهگذران زندگی را میگذراند. در این داستان مرد با خود گفتوگو میکند و از رنجها و سختیهای زندگی خود سخن میگوید.
ششمین مجلد از مجموعهی آثار "یون فوسه"، شامل نمایشنامههای "دخترک روی مبل" و "زمستان" است؛ در اولی فضا شکنی و زمان در هم ریخته، مضامین کلاسیک خانواده، خاطره، خیانت، نفرت و گناه به تصویر کشیده میشود. و در دومی رابطهی انسانی که از آغاز، جز تباهی و بیهودگی به ارمغان نیاورده، در پایان، به عشقی ناگزیر، دردناک و بیامید بدل میشود.
اسم در سال 1995 نوشته شد و نخستین بار همان سال در تئاتر بینالمللی نروژ به صحنه رفت، جایزه بزرگ ایبسن را برای فوسه به ارمغان آورد و بلافاصله در دانمارک، لهستان، یونان، بلژیک، آلمان، فرانسه، سوئد و انگلستان ترجمه شد و به روی صحنه رفت.