جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
لوسی جیغی کشید و عقب پرید. پایش رفت روی اسب چوبی و کم مانده بود بخورد زمین که به هر شکلی بود خودش را به راهرو رساند و لحظهای بسیار کوتاه احساس کرد چیزی آنجا روی دیوار به رنگ قرمز سوسو زد. پدرش داد زد:«لوسی، تویی؟»