در کتاب حلقه سوم زنی به نام بانو اکاوی داستان زندگی خود را برای دوستش نینا نقل میکند. زندگی او به ظاهر گذرانی روزمره و مبتذل همچون بسیاری از سرگذشتهای دیگر است، لیکن بازیگران و سیر حوادث، آنگونه که آن بانو شرح میدهد و جزئیات آن را میآراید و میپندارد، تا به سطح تراژدی هیجانانگیزی اوج میگیرد که گاه سخت زشت و نفرتآور است و گاه بسیار دلخراش و حزنآور. آیا به راستی شوهر او، فرزندانش و ازدواج و طلاقش به همانگونه بودهاند که خود ادعا میکند؟ ما نه میدانیم و نه هرگز به درستی خواهیم دانست.