یادم میآید زمانی که هنرپیشه و عکاس بودم، به خاطر سردرد به کلاس یوگا سبک جیواموکتی میرفتم ولی نتیجهای برایم نداشت. با مراجعه به پزشک متوجه شدم کبدم چنان پر از تومورهای سرطانیست که ظاهرش شبیه به پنیر سوئیسی شده است. آماده جنگ تن به تن با سرطان شدم (با پوتینهای کابوییام روی تخت ام آر آی دراز کشیدم).
سرطان به تغییر نیاز داشت و من هم آدم این کار بودم!
شروع به نوشتن کتاب و ساختن فیلم در مورد سفر بهبودیام کردم و از تعاملاتم با دوستان، پزشکان و «پزشکنماها» اولین قرارهای ملاقاتم و همچنین راجع به دیگر زنان مبتلا به سرطان که متاسفانه تعداشان رو به افزایش است ـ مستند تهیه کردم. این کتاب جالب، مجموعهای است از توصیههای من به بیمارانی که میخواهند مسیر بهبودیشان را با شوخطبعی و عشق طی کنند.