این آدمها انگار با هم دست به یکی کرده بودند. از چهار گوشه دنیا میآمدند، همدیگر را نمیشناختند، اما همگی ویروس واحدی داشتند، یک مرض واحد. سفرشان هدفی نداشت جز تضعیف مقاومت من، فرسودن صبر من. در صفشان انگار یک آیین پاگشایی داشتند، یک جورزیارت. باید میرفتند به خانه تانر، انگار به کعبه یا کمپستل میروند. و فقط شایستهترین، همینطور مبتلاترینها و به ویژه، خل و چلترینها حق انجام این زیارت را داشتند.
خانه تانر جستجوی آرمانشهری است که واقعیت ندارد، اما مایه تسلی میشود. شوخی میکنید مسیو تانر روایت انهدام و استحاله است. آدمها میآیند و میروند و قرار است خانهای از پاافتاده نونوار شود، اما سر و کله زدن با این و آن صاحب خانه را زودتر از خانه میسازد.
دوبوآ با طنز و زهر خند نشان میدهد که یک خانه چطور تشخیص پیدا میکند و اگر بخواهد نفستان را بند میآورد.