زندگی در خیابان این آزادی عمل را به من میدهد تا هر کجا که میخواهم بروم، هر وقت میلم میکشد قهوهای بخورم. با این حال نمیدانم به رغم همه درد و رنجهایی که متحمل شدهام، آیا امروز توان دست کشیدن از این کار را دارم یا نه. دست بکشم که چه بکنم؟ کجا بروم؟ خیابان در پوست من است. رفقای گدا، مسخرهبازیهایی که با آنها درمیآوردم، برخوردهایی که اغلب با آدمهای مهربان و خوب داشتم، روزهایی که شانس به شما رو میکند و عابران یک اسکناس کف دستتان میگذارند، همه اینها را دوست دارم. اگرچه بعضی اوقات ساعتها برای دریافت یک سکه منتظر میماندم، اما اوقات فراموشنشدنی هم داشتم.