قبلا فیلم در بارانداز را دیده بودم و خیال میکردم لااقل به باحالی مارلون براندو در آن فیلمام. به راس گفتم میخواهم وارد کارهای اتحادیه شوم. توی کافهای در جنوب فیلی نشسته بودیم. هماهنگ کرده بود جیمی هافا از دیترویت تماس بگیرد. او تماس گرفت و راسل گوشی را به من داد. اولین چیزی که جیمی به من گفت، این بود: «شنیدهم خونهها رو رنگ میکنی!» منظور از «رنگ» همان خونی بود که وقتی به کسی شلیک میکردی روی دیوار یا زمین میپاشید. جواب دادم: «حتی نجاری هم میکنم.» این جملهای بود برای اشاره به تابوت؛ و این که جنازه را هم خودت ناپدید میکردی.