اوگی پس از تصادف شدید در جاده که منجر به فوت همسر و فلج شدن خودش شده، بعد از مدتها در بیمارستان به هوش میآید. حال تنها سرپرستش مادرزنش است، بیوهزنی که سوگوار تک فرزندش است. دنیای اوگی محدود میشود به اتاق خوابی که در آن دراز کشیده و مرور خاطرات رابطه آشفتهاش با همسرش، زنی حساس و باهوش که از رسیدن به همه اهداف زندگیاش ناکام مانده جزیک هدف: کشت و کار در باغچهای مقابل خانهشان. اما مدتی بعد اوگی میبیند که مادرزنش در باغچه متروکه مشغول کندن همه چیزهایی است که همسرش آنقدر برای کاشتنشان تلاش کرده و گودالهای بزرگتر و بزرگتری در آن حفر میکند. وقتی دراین باره از او میپرسند، فقط جواب میدهد که دارد کاری را تمام میکند که دخترش شروع کرد.