یک جفت چشم آبی در مقابل چشمانش میدرخشید. سالهای سال انتظار کشیده بود. سالها منتظر یک نقطه شروع بود. لحظهای که انتظارش به پایان رسد و چیزی شوع شود. آخرین لحظه از انتظاری که بس سخت بود. چرا که نمیدانست اصلا به سر خواهد رسید یا نه؟ و حالا این 2 چشم آبی، انتظار را به سر آورده بودند...