داستان این کتاب با فنجانی قهوه شروع میشود که از دستگاهی در اتاق انتظار مرکز سرطان مموریال الوان کترینگ گرفتهاند و موقع نوشیدن آن، ویل اتفاقی از مادرش میپرسد که مشغول خواندن چه کتابی است. بحث میان مادر و پسر با همین پرسش گل میکند و بعد از مدتی به رسمی آیینی تبدیل میشود. توافق میکنند چند وقت یکبار، یکی از آنها کتابی را انتخاب کند و هر دو بخوانند و در مواقعی که ماریآن منتظر جلسه شیمیدرمانی است، بنشینند و در موردش با هم صحبت کنند.