همیشه عنوان سخنرانیهای من یکسان است: «سفر یک قهرمان». من از نویسنده آن جوزف کمبل یاد گرفتم قهرمان کسی است که در دنیایی به دنیا میآید که در آن جایی ندارد. سپس دنیا او را به ماجراجوییای فرا میخواند که تمایلی به آن ندارد.
ماجرا چیست؟ یک دگرگونی انقلابی در خود. هدف نهایی یافتن اکسیر است؛ معجونی جادویی که پاسخی برای باز کردن قفل «خویشتن» است. او به «خانه» یعنی به این زندگی عادی متحولشده دست مییابد تا داستان خود را با دیگران به اشتراک بگذارد.
این داستان زندگی من است. از بچگی احساس میکردم آمادهام تا بازیگر بشوم. اما درست نبود، بلکه فراتر از این بود. موضوع فراتر از موفقیتهای من بود؛ فراتر از انتظارات دنیایی؛ خیلی فراتر از خودم و هر چیزی که میتوانستم تصور کنم. موضوع در آغوش گرفتن کامل خودم بود. همان چیزی که خداوند مرا به خاطر آن آفریده بود، حتی با وجودی که بخشهایی از من آسیب دیده بودند یا به درستی شکل نگرفته بودند. موضوع، پذیرش ریشهای وجود من بدون عذر و بهانه و با مالکیت کامل بود.
افرادی که در سفر هستند در نهایت خود را در حال تجربه غسل تعمید با آتش میبینند. این همان لحظهای است که دوباره جان خود را از دست میدهند و بهطور معجزهآسایی و شجاعانه پاسخی را مییابند که به زندگی آنها معنا میبخشد و این معنا آنها را نجات میدهد.