روزگاری کوتولهای بود به نام درک. چه مردک مزاحمی بود این درک. همیشه پز میداد. همیشه میخواست جلبتوجه کند. در همه کاری دخالت میکرد و همه چیز را بهتر از بقیه میدانست. خیلی مزاحم بود.
خلاصه کوتولههای دیگه از دستش به ستوه آمده بودند. شبی همه دور هم جمع شده بودند تا درباره درک حرف بزنند. همینطور توی حرف همدیگر میدویدند تا بگویند او چهقدر مزاحم است....