در میان سروصدای کرکننده انفجار گلولههای توپخانه شوروی، صدای تیری در پناهگاه آدولف هیتلر به گوش رسید. وقتی بوی باروت به مشامم رسید، فهمیدم هیتلر به خودش شلیک کرده است. سراغ مارتین بورمان رفتم و از او خواستم با من به اتاق پیشوا بیاید. در را باز کردیم. روی روکش گلدار مبل، رئیس ما، آدولف هیتلر، خونین در کنار همسرش، اوا براون که تازه به طور رسمی با او ازدواج کرده بود، افتاده بود. هر دو مرده بودند. کمی قبل از آن، هیتلر به من گفته بود چکار بکنم؛ باید جسدش را بیرون میبردم و میسوزاندم.