این مرد را با تمام وجود میخواستم.
نه به جبران نداشتههایم، بلکه برای تثبیت تمام داشتههایم. نه که از استقلال و به خود متکی بودن درمانده شده باشم، نه! فقط همنشینی با او، تماشای او، عجیب دل را هوایی میکرد به داشتن یک یار محکم، متعهد به خانواده ثابتقدم. دلبری از او امتیاز والایی برایم داشت...
چون او یک مرد معمولی نبود! دشواری مسیر، برایم اهمیتی نداشت، جانسختتر از این حرفها بودم. هر چقدر مرموز، هر چقدر سخت، هر چقدر غیرقابل نفوذ، دل من برای بودن با او، بهانه بسیار داشت...