مدیا خجسته


تولیدکننده

بازه‌ی قیمت (تومان)

از

تا

مرتب‌سازی
تعداد تصاویر
زمان 00:00
  • 690,000 تومان
  • با تخفیف: 690,000 تومان
اکو
  • 575,000 تومان
  • با تخفیف: 575,000 تومان
عقیق
  • 620,000 تومان
  • با تخفیف: 620,000 تومان
دوئل دل
  • 150,000 تومان
  • با تخفیف: 150,000 تومان
گوش‌ماهی
  • 290,000 تومان
  • با تخفیف: 290,000 تومان
دژکوب
  • 77,000 تومان
  • با تخفیف: 77,000 تومان

زمان 00:00

  • 690,000 تومان

(داستان های فارسی،قرن 14)

اکو

  • 575,000 تومان

(داستان های فارسی،قرن 14)

عقیق

  • 620,000 تومان

(داستان های فارسی،قرن 14)

دوئل دل

  • 150,000 تومان

ﺳﺮ ﺑﺮﮔﺮداﻧﺪ و در ﮐﺴﺮی از ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﻤﺰﻣﺎن ﺑﺎ آن ﺑﻪ ﭘﺎﺧﻮاﺳﺘﻦِ آﻧﯽ و ﺗﻼش ﺑﺮای ﻗﻮرت دادنِ ﻟﻘﻤﻪ ی ﮐﺬاﯾﯽ رﻧﮕﺶ ﺑﻪ ﮐﺒﻮدی ﻣﺎﯾﻞ ﺷﺪ و ﺑﻪ ﺳﺮﻓﻪ اﻓﺘﺎد. ﻣﯿﺘﺮا ﺑﻪ دادش رﺳﯿﺪ و ﭼﻨﺪ ﺿﺮﺑﻪ ی ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻪ ﭘﺸﺘﺶ زد. ﻧﻔﺴﯽ ﮔﺮﻓﺖ و ﻫﻤﺎن ﻃﻮر ﮐﻪ ﺳﻌﯽ در ﻣﻬﺎر ﮐﺮدنِ ﺳﺮﻓﻪ اش داﺷﺖ ﮔﻔﺖ: _ﺑﻠﻪ… ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻧﺎﻣﺤﺴﻮس و ﮐﻤﺮﻧﮓ ﮔﻮﺷﻪ ی ﻟﺐِ ﭘﺴﺮ از ﭼﺸﻢِ ﻫﯿﭻ ﮐﺪاﻣﺸﺎن دور ﻧﻤﺎﻧﺪ. _ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ اﯾﻦ ﺟﺰوه ﻣﺎلِ ﺷﻤﺎﺳﺖ! ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﻫﺎی ﮔﺮد ﺷﺪه ﺑﻪ ﺟﺰوه ای ﮐﻪ ﯾﻘﯿﻦ داﺷﺖ ﺟﺰ او نمی تواﻧﺴﺖ ﻣﺎل ﮐﺲ دﯾﮕﺮی ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﮕﺎه ﮐﺮد. ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻫﺎی رﻧﮕﯽ و ﻋﺠﯿﺐ و ﻏﺮﯾﺐ روی ﺻﻔﺤﻪ ی اوﻟﺶ، ﻋﺮق ﺳﺮدی روی ﺳﺘﻮن ﻣﻬﺮه اش ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ درآورد. اﺧﻤﯽ ﮐﺮد و ﻋﺼﺒﯽ ﮔﻔﺖ: _چرا… ولی یادم نمیاد به شما داده باشمش! _درﺳﺘﻪ… ﺷﻤﺎ داده ﺑﻮدی ﺑﻪ دوﺳﺘﺖ و دوﺳﺘﺖ ﻫﻢ ﺑﻪ دوﺳﺘﺶ… ﺑﻌﺪ دوﺳﺖ دوﺳﺘﺖ ﻫﻢ داد ﺑﻪ دوﺳﺘﺶ… ﺳﺮ ﺑﺎﻻ ﮐﺮد و ﺑﺎ ﻫﻤﺎن اﺧﻢ ﻫﺎی در ﻫﻢ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎی ﺧﻨﺪانِ ﭘﺴﺮک ﺧﯿﺮه شد. پسر…

گوش‌ماهی

  • 290,000 تومان

من حکایت خاصی ندارم. نه می‌دونم کی‌ام و نه می‌دونم متعلق به کجام. تنها چیزی که از خودم می‌دونم اینه که یه طوفان بزرگ تو زندگیم شد. یه سیاهی عمیق.... بعد مثل ماهی از آب بیرون افتادم. چشام و وا کردم و دیدم اینجام. همین! نگاهش می‌کنم. آن‌قدر عمیق به دریا زل زده که از تصور دردی که می‌کشه قلبم به درد میاد. لبخند تلخی می‌زنم: - ماهی نه، گوش‌ماهی! شبیه یه گوش‌ماهی بزرگی. حس می‌کنم یه دنیای بزرگ و پر سر و صدا داخلته و اگه بشه گوش کرد بهش، خیلی حرفا برای گفتن داره. اما بیرونت آن‌قدر آرومه که همه رو به اشتباه می‌اندازه!

دژکوب

  • 77,000 تومان

بهراد لبخند قدرشناسانه‌ای زد و با روز خوش گفتن کوتاهی از اتاق بیرون رفت. به محض خروج از خانه عرق از لای انگشتان مشت‌شده‌اش چکه کرد. کارش سخت‌تر از سخت بود. باید برنده‌ی بازی‌ای می‌شد که با قوانین او ساخته نشده بود. تصمیمش را گرفته بود. باید قلعه‌اش را از درون فتح می‌کرد. گوشی‌اش را از جیبش بیرون کشید و دنبال شماره‌ی نگین گشت. از این مهره‌ی مهم زیادی غافل شده بود.

صفحه‌ی 1