صدای بازرس: نشستهم وسط آشپزخونه.دوتا ترامادول انداختم بالا. پشت کلهام تیر میکشه. این دکتر دبنگ، هنوز هیچ حدسی در مورد سر دردهام نزده. هیچی. فردا جوابش مییاد. جواب آزمایش. ظرفها تو ماشین ظرفشویی تلنباره. یه هفتهست هر چی ظرف بوده انداختهم رو هم. من که مرد آشپزخونه نیستم. مرد نیمرو درست کردن. بساط صبحانه چیدن. من هیچ کدوم از مردها نیستم. چشمام داره سنگین میشه. دیدم خاکستر سیگار رو کف آشپزخونه ریخت. محلش نذاشتم. کل خونه شده مرغدونی. کثافت محض. باید یه کلفت استخدام کنم، دو سه روز بیافته به در و دیوار خونه کثافتها رو پاک کنه. برقش بندازه...