رمان در روزهای آغاز جنگ بین ایران و عراق آغاز میشود. پسرکی عربزبان در دهکدهای مرزی همراه خانوادهاش زندگی میکند که ناگهان جنگ صاعقهوار بر آنها فرود میآید. او حتی فرصت گریختن ندارد و باید در جایی پنهان شود. شاید یک حفره... از سویی، در زمان حال، تعقیب و گریزی در جریان است و پیونددهنده این دو داستان شاید باز هم یک حفره باشد... رضاییراد با ریتمی سریع، مکالماتی خوشآهنگ و استفاده از امکاناتی تاریخی که داستان به او داده رمانی نوشته که مخاطب را مدام غافلگیر میکند. وجدانی که هدف داستان اوست به زمان چنگ میزند تا بتواند نشانههای شر را بیابد و آنها را تماشا کند. اما این شر در همه جان روایت رخنه کرده است. آیا مردگان رستگار میشوند؟