بوی گندیدگی تا دو ماه در خانه عزیز و آقاجون و در تمام خانههای کوچه میآمد. کارآگاهها میرفتند و میآمدند. ده بار خانه را و صد بار نهر را و هزار بار رودخانه را شستند تا از خون پاک شود. دیگر کسی نه ایاز را دید، نه فیاض را. فقط حوالی گورسین، دهاتیها گاه به گاه گوسفندهایی پیدا میکردند که سر بریده وسط صحرا رها شده بودند. چند سال بعد، در گازرون هم یکی دو بار در شبهای زمستان، سایه مردی را دیده بودند که در تاکستانها، با دو متر برف بر شانههایش، بین درختان انگور، با قمهای در دست، سرگردان است.