هر یکشنبه بعد از کلیسا، چارلی و مادربزرگش سوار اتوبوسی میشوند که تا پایین شهر میرود.
ولی امروز چارلی به سرش زده که چرا آنها مثل دوستش، ماشین ندارند؟!
یا... چرا او مثل پسری که ته اتوبوس ایستادهاند، آیپد ندارد؟! یا چرا...
و مادر بزرگش جواب میدهد؛ آن هم چه جوابهایی!
جوابهایی که به او کمک میکنند تا زیباییهای دور و برش را بهتر درک کند!