قطار سوتکشان ایستاد. کوچکترین ذرههای بخار تا مدت درازی در شب بیپایان دشت و دمن پخش شد.
چهرهها - نقابهایی با پوست زیتونی، مرموزترین پوست در روی زمین، نیمه آسیایی، نیمه استوایی - با استخوانهای برجسته گونه و سیاهی شدید چشمهایی که برق فانوسی در آنها میدرخشید، به گونهای باورنکردنی به پنجرهها نزدیک شده بودند. قدرت لحظه، حرکتها را مهار میکرد و نگاها، با گستاخی و پاکی، بیپرده میجست...