ماریو بندتی


تولیدکننده

بازه‌ی قیمت (تومان)

از

تا

مرتب‌سازی
تعداد تصاویر
پیمان خونی
  • همراه با تخفیف
  • 115,000 تومان
  • با تخفیف: 97,750 تومان
پدر و کاپیتان (نمایش‌نامه)
  • 48,000 تومان
  • با تخفیف: 48,000 تومان
شنبه گلوریا
  • 21,000 تومان
  • با تخفیف: 21,000 تومان
درد قهوه
  • 45,000 تومان
  • با تخفیف: 45,000 تومان

پیمان خونی

  • 115,000 تومان

«خیلی عجیب است که بیشتر اوقات چهره‌ها و نام‌ها یادم نیست، ولی جزئیات تن‌ها را به یاد می‌آورم. با این حال، گاهی هم اسمی به خاطرم می‌رسد، ولی نمی‌دانم مال کدام تن است. این زن‌ها الان کجایند؟ مامان‌بزرگ صدایشان می‌کنند؟ مامان‌بزرگِ خالی، یا کسی هم هست که هنوز به اسم صدایشان کند؟ پیری یک‌جور بی‌نامی به آدم می‌دهد.» (از داستان «پیمان خونی») ما گوشه‌ی دنجی از قاره‌ی امریکاییم که در آن نه نفت پیدا می‌شود، نه سرخپوست، نه ماده‌ی معدنی، نه آتشفشان و نه حتی ارتشی که کودتا کند. ما کشور کوچک داستان کوتاهیم. (ماریو بندتی)

پدر و کاپیتان (نمایش‌نامه)

  • 48,000 تومان

زنده‌ها ساکت می‌شوند. موافقی، کاپیتان؟ مثل من که وقتی زنده بودم ساکت بودم. اما ما مرده‌ها حرف می‌زنیم. ما مرده‌ها با زبان بریده، گلو خفت‌شده، دندان‌های ریخته، لب‌های خونی، با همین چیزهای کمی که برای‌مان باقی می‌گذارید، می‌توانیم حرف بزنیم.

شنبه گلوریا

  • 21,000 تومان

دفترچه‌ام را در آوردم و شروع کردم به نوشتن خیال‌پردازی‌هایم تا وقتی به خانه برگشتیم آن‌ها را برایش بخوانم، خودم بخوانم. وقتی به خانه برگشتیم... چه خوشآهنگ بود و چه دور، دور مثل فاصله‌ات از 11 سالگی تا اولین عاشقی، یا از 20 سالگی تا رماتیسم، یا از همین دیروز تا مرگ. ما گوشه دنجی از قاره آمریکاییم که در آن نه نفت پیدا می‌شود، نه سرخ‌پوست، نه ماده معدنی، نه آتشفشان و نه حتی ارتشی که کودتا کند. ما کشور کوچک داستان کوتاهیم.

درد قهوه

  • 45,000 تومان

بدنم یخ کرده بود. در آن هوای پاییزی این واکنش بدنم حقیقتا نوبر بود. پاییز دل‌انگیزترین فصل من بود. اما آن لحظه وقتی سوز اشک را احساس کردم،هوای پاییزی معنا و مفهوم دیگری یافت. از پشت پرده اشک خوب که نگاهش کردم، زیبایی و شیرینی نگاهش رنگ باخته بود. با انگشت‌های ظریفش که سرد هم بودند، روی گونه‌های خیسم کشید. تا گفتم چه غریبانه می‌روی! احساس کردم شهسواری هستم که شهبانویش را به اسیری می‌بردند. به قول شاعر مکزیکی: «آن‌که رفت، خاطره‌اش را برد، چونان رودی رونده، چونان نسیمی گذرا، بدرود و دیگر هیچ.»

صفحه‌ی 1