درک عربدهکش به شهر میآید، همه وحشت میکنند. انگشتهای درک هی بدنش را میخارانند و میمالند. او توی شهر از این فروشگاه به آن فروشگاه میرود تا چیزی پیدا کند که جلوی بیقراریاش را بگیرد، اما هیچکس کاری برایش نمیکند جز سام. سام، که تمام این مدت پشت سرش راه افتاده و خودش هم یک روزی مثل درک بوده، راهحل خوبی برایش دارد...