جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
آفریقاییها با پاهای سیاه و لخت با پارچهای باریک دور بدنشان، قدم میزدند و رقص و پایکوبی، نجار کشتی، مست زیر درخت انبه، بیسیمچی جوان و متصدی بار، دارند از جاده شنی عبور میکنند، فریاد زدند، آهای شماها خبرها را شنیدید؟...
دوستم را دوست میداشتم. ترکم کرد. حرف دیگری برای گفتن نمیماند. شعر به پایان میرسد، به همان لطافتی که آغاز شده بود. دوستم را دوست میداشتم.