کارنامه کلاس پنجمم را گرفتهام؛ معدل 18/75... از مدرسه تا بازار میوهفروشها یک نفس دویدهام. شرجی نفسگیر است. خیس عرق شدهام. شکر خدا کامیونها هنوز نرسیدهاند، کامیونهایی که از شوشتر و شهرهای دیگر سبزی و میوه میآورند شهرمان. فلو زودتر از من رسیده. فلو امروز مدرسه نیامده بوده. میگوید: «ما... ماشینا... هه... ن... ن... نرسیدهن از شا... شا... شانست.» نفسبریده میگویم: «لامصب ولکن نبود که، خودش تو سایه واستاده بود ما تو جنگ گرما پشت کله هم صف کشیده بودیم. شاشم گرفته بود چهجور! هی به خودم میپیچیدم. گفتم الانه که بریزه... چرا نیومدی کارنامهت رو بگیری؟ چن دفه اسمت خوندن... مرادی میگفت این تولهسگ یه خط در میون کدوم گوریه؟» فلو میگوید: «کا... کا... کارنامه می... میخوا... خوام... ب... برا چی... چیم؟»