... شب از جنگل شعلهها میگذشت،
حریق خزان بود و تاراج باد.
من آهسته، در دود شب رو نهفتم
و در گوش برگی که خاموش خاموش میسوخت، گفتم:
- مسوز اینچنین گرم در خود، مسوز!
مپیچ اینچنین تلخ بر خود، مپیچ
که گر دست بیداد تقدیر کور تو را میدواند به دنبال باد مرا میدواند به دنبال هیچ !