هیچ آغازی درکار نیست آنچه به اشتباه آغاز قلمداد میکنیم صرفاً لحظهای است که متوجه تغییری میشویم. روزی سروکله ماهیها پیدا شد؛ پس آن یک آغاز بود بیدار شدیم و دیدیم سواحل شهرمان پوشیده شده از ماهیهای نقرهفام، گویی با در فلزی بطریها یا خردهشیشهها فرشی ساخته بودند؛ چنان براق بود که چشمان آدم را میآزرد. حتی باله ماهیها هم تکان نمیخورد؛ پیش از آنکه آب آنها را پس بزند بدنشان خشکیده بود. خورشید همچنان توی آسمان میدرخشید.
هنوز ماجرای اصلی آغاز نشده بود....