(تراژدی) در صورتی امکان دارد که گناه، تقوا، فقر، شناخت و مسئولیت از خصوصیات بشر باشد. در قرن آشوبزده و پر از جنجال ما که هنوز نژاد سفید میکوشد تا آقایی و برتری خود را بر نژاد سیاه حفظ کند، دیگر نه گناهکارانی وجود دارند و نه مسئولانی، همه میگویند (ما بیگناهیم). درست هم میگویند. ما عجین و آغشته شده با گناه پدران و اجداد خود هستیم و اجداد ما چوب گناهان پدران خود را میخورند. و این از بدشانسی ماست، نه از گناه ما، ما تنها به گناهان فردی و شخصی اخلاقی قادریم. در حالی که راه ما همانطور که در سیاست به کشتارهای دستهجمعی رسیده است، در تئاتر هم به کمدی میرسد.
درست مانند نقاشیهای هولانگیز (هرونیموس بوش) که به سرحد خنده تلخ رسیدهاند.
در نمایشنامه موجود نیز (رمولوس) - پادشاه عمیقا عدلپرور- به قصد پایان دادن به ظلم و قصاص ظالمان گذشته، تعمدا به بیلیاقتی تظاهر میکند، لباس دیوانگان و دلقکان بر تن میکند، تا بتواند با ذهنیتی آگاه و بشردوستانه برکننده ظلم و متولی عدل در جهان باشد، اما غافل از این است که (فرشته عدلی) که یک عمر در پی یافتن او بود، در پایان به شیطان میرسد.